چکیده:
این نوشتار از واژگان بیگانه در قرآن بحث می کند. نویسنده با توجه به پژوهش های زبان شناختی و تاریخی واژه های زیر را بررسی می کند: اب، ابابیل، ابراهیم، ابریق، ابلیس، اجر، احبار، آدم، ادریس، ارائک، آزر، ارم، اساطیر.
كليد واژهها: واژه شناسی قرآن، واژگان بیگانه، معنی شناسی واژگانی، ابلیس، اب، ابراهیم، ادریس، واژه شناسی تاریخی.
1 - أبّ: (abb) = (Plant): گياه، دستگاه، ماشين، كارخانه، سوره 80 (عَبَس) آيه 31
اين سوره هشتادمين سوره قرآن به ترتيب موجود2 و يكى از سورههاى قديمى مكى است، و داراى 42 آيه، مىباشد.
تركيب آيه: «وفاكهةً وَاَبّاً»: «و انواع ميوههاى خوش و علفها و مرتعها»
اين كلمه تنها يك بار در قرآن آمده است.
برخى ريشه واژه «أبّ» را آرامى مىدانند و زبان آرامى از انشعابات زبانهاى سامى شمال غربى است كه با زبان كنعانى نيز قرابتهايى دارد و «اب» به زبان اهل مغرب (زبان بربرى) به معنى گياه و علف است و در ترگومها (Targums) كه ترجمههاى آرامى عهد عتيق را گويند، اين واژه «ابّ» معادل سبز بودن است. بنابراين آيه كريمه در وصف باغها و بوستانهاى بهشت است.
بعضى از دانشمندان نيز اين كلمه را از سريانى، كه از غنىترين منابع زبانى واژگان قرضى قرآن است و به معناى آنچه كه زمين فرا مىآورد گرفتهاند كه در صورت اخير بهطور مستقيم از صورت ترگومى گرفته شده است.
بعضى ديگر مثل زيمّرن (Zimmern)، مؤلف كتاب (واژگان دخيل اكدّى)3 احتمال دادهاند كه «ابّ» يك واژه قرضى قديمى از نواحى بين النهرين باشد.
منابعى كه از اين كلمه بحث كردهاند عبارتند از:
- لسان العرب: جمال الدين ابن منظور، جلد 1، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى (1992 م)
- النهاية: ابن اثير جلد اول صفحه 10
- تفسير روايى معالم التنزيل: تأليف ابومحمد حسين بن مسعود بن بغوى معروف به ابن فّرا و ملقب به محيى السنه و ركن الدين، جلد هفتم، صفحه 175
- الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، صفحه 318
- رساله المتوكلى: سيوطى، صفحه 65
و منابع عديده ديگر.
2 - أبابيل: (ababil) = همريشه با كلمه (small Pox) به معنى آبله
سوره 105 (فيل) آيه 3 در ذكر احوال قلع و قمع كردن ياران ابرهه
چهاردهمين سوره قرآن (جدول بلاشر)4. داراى 5 آيه، 96 حرف، 23 كلمه، محل نزول مكّه.
تركيب آيه: «وأرسل عليهم طيراً ابابيل»: «و بر سر آنان دسته دسته پرندگانى (ابابيل) فرستاد».
اين كلمه تنها يكبار در قرآن، آن هم به صورت جمع آمده است.
ابابيل را به معناى: «گروه - دسته و جماعت» گرفتهاند كه اين معانى با تسامح به اين شكل ترجمه شده است.
زمخشرى مؤلف تفسير معروف «الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل فى تأويل وجوه الأقاويل» آن را به معنى حزائق و بَغَوى به جماعات معنى كردهاند و هر دو آن را جمع «اباله» دانستهاند.
شهاب الدين خفّاجى (متوفى 1069 ه . ق) مؤلف كتاب «شفاء الغليل فى كلام العرب من الدخيل» سه تلفظ زير را براى ابابيل ثبت و ضبط كرده است. «أبالة - إبالة - إيبالة».
بورتن از سرگرد پرايس نقل مىكند كه اين واژه هيچ ربطى به پرندگان ندارد، بلكه نام بلايى است، و گذشته از آن، اين كلمه از ابيله به معناى «تاول» (Vesiche) گرفته شده است.
طبق حدس دانشمند اتريشى، آلويس اشپرنگر 5(Sprenger) بين اين واژه و آبله (Smallpox) رابطهاى است. او آن را مشتق از «اب» به معنى پدر و ابيل به معنى نوحه و ندبه مىپنداشت و مىگفت ايرانيان واژه ابيله را به معناى آبله بكار مىبرند. وى اين كلمه را فارسى مىداند، اما بنا به اعتقاد آرتور جفرى اثبات اينكه كلمه فارسى است مشكل است و آبله فارسى خود از عربى دخيل است و بىترديد از همين آيه گرفته شده است. برنارد بارون كارادوو مؤلف فرانسوى كتاب پنج جلدى «متفكران اسلام» مىگويد: «طيراً ابابيل» قراءت نادرستى از تيربابيل به معنى تيربابلى است. اين رأى و نظرگاه كارادوو از ديدگاه زبانشناسان متقاعد كننده نيست. اصل و ريشه اين واژه همچنان ناشناخته مانده است.6
آقاى دكتر محمد مقدم، استاد زبانشناسى و زبانهاى باستانى دانشگاه تهران در تكميل نظر آرتورجفرى درباره ابابيل چنين نوشتهاند:
«اكنون به نوشته دكتر جفرى دو يادداشت زير را مىتوان افزود:
(1) آبله واژه فارسى است و صورت پهلوى آن ابلك وابلق هنوز در فارسى زنده است، به معنى داراى پيس و لك و هر چيز دو رنگ و همچنين واژه ابلوك به معنى مردم دو رنگ و منافق، ابابيل جمع معرب آن است و شايد خود ابرهه صورت ديگرى از اين واژه باشد.
(2) آبله بيمارى واگيردار معروف (انگليسى smallpox) و طيراً ابابيل نوعى مخصوص از اين بيمارى و ترجمه آبله مرغان فارسى است (انگليسى chickenpox(«.7
طبق نظر دكتر آذرتاش آذرنوش در كتاب پر ارج «راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى» كلماتى چون: ابريق، ابلق - (دو رنگ: سياه و سفيد) قابل قياس با كلمه فارسى ابلك - اُتْرُجّ از جمله كلماتى است كه از فارسى در شعر عرب جاهلى راه يافته است. براى نمونه بنگريد به شعر ذيل از اميّة ابن ابى الصّلت از شعراى حنيف قبل از اسلام كه بعدها ادعاى نبوت كرد:
حول شيطانهم ابابيل
ربّيّون شدّوا سنّورا مدسورا»8
3 - ابراهيم: (Ibrahim) = (Abraham): يعنى پدر عالى از آبرام (در عبرانى) اين واژه 69 بار در قرآن كريم به كار رفته از جمله در سوره 2 آيه 124، سوره 3 آيه 33، سوره 42 آيه 8 .13 مرتبه از 69 بار، كلمه ابراهيم با كلماتى چون حنيف و ملت همراه شده است.9
حتى سورهاى نيز در قرآن (سوره چهاردهم) به نام او نامگذارى شده است و در اين سوره به رغم انتظار تنها يكبار نام ابراهيم بصورت صريح آمده است (آيه 35) و در بقيه موارد اين سوره، نام او به شكل فاعل محذوف و در قالب كسى كه خواستهاى از خداوند دارد آمده است. مشهور است كه حضرت ابراهيم پس از عهدى كه با خداوند بست به ابراهام (يعنى پدر قبائل) ناميده شد.
به نظر مىآيد كه كلمه (Avram) نيز صورت ديگرى از تلفظ ابراهيم بوده باشد!
راغب اصفهانى مؤلف كتاب «المفردات فى غريب القرآن» اين كلمه (ابراهيم)، را تركيبى از: «برىٌ عن الأصنام وهام الى ربّه» مىداند.
نام موطن او را «اور» دانستهاند كه در لغت عبرانى به معنى شعله است و با «اوربالا» نبايد يكى پنداشته شود و مدفن او نيز شهر معروف «الخليل» در فلسطين اشغالى است. براى كلمه ابراهيم، ريشههاى سريانى و آرامى قائلند، اما پارهاى از زبانشناسان به وجود چنين ريشهاى اعتقاد ندارند.
اما واژه ملّت كه در تركيب واژه ابراهيم آمده در متون كهن به معنى دين و آيين به كار مىرفته ولى امروزه به مردم يك كشور مىگويند كه معادل جمهور است.
منابع ضبط و تحقيق نام ابراهيم:
- نووى در تهذيب صفحات 126-27
- سيوطى در المزهر، جلد اول صفحه 138
- جواليقى در المعرب
- يوزف هور و ويتس در تحقيقات قرآنى و ديگران.
4 - ابريق: (Ibriq) = در زبان انگليسى معادلهايى چون (dish): )بشقاب( (glass))ليوان( و (cup) )جام و فنجان( دارد.
مورد كاربرد اين كلمه، يك بار آن هم به صورت جمع مكسّر در سوره 56 (واقعه) آيه 18 در رديف ظروفى چون، كوب و كاس آمده است و به معنى آبريز و يا آب دستان، در وصف نعمتهاى بهشتى مىباشد.
تركيب آيه: «باكوابٍ و اباريق و كأسٍ من معينٍ»: «با جامها و آبريزها و پياله ]ها[يى از باده ناب روان». كلمه اكواب در كريمه 71 از سوره زخرف نيز آمده است وهمچنين كأس در آيه 45 سوره صافّات.
كأس و ابريق و اكواب تفاوتهايى با هم دارند كه ذيلاً اشاره خواهد شد:
«اكواب جمع كوب و به معنى كوزه و ظرفى است كه دسته و لوله ندارد و داراى دهنه گشاد و فراخ است كه از هر طرفِ آن مىتوان محتواىاش را نوشيد.
اباريق: جمع ابريق است كه گويند معرب آبريز مىباشد و آن عبارت از ظرف و كوزهاى است كه دسته و لوله دارد و داراى درخشندگى و شفافيت است. برخى آن را با توجه به نكته اخير، مشتق از برق مىدانند. چنان كه ابوالفتوح رازى گويد: «اباريق جمع ابريق باشد و آن كوزه بود كه با جرّه باشد و وزن آن افعيل باشد من البرق».10
«كأس: و آن جامى است كه خمر و نوشابه از آن بنوشند. و به جام در صورتى كأس گويند كه در آن نوشابهاى باشد و در غير اين صورت يعنى به هنگامى كه خالى باشد، آن را كوب يا ابريق گويند. يعنى كوب و ابريق با صرفنظر از محتواى آن، مورد استعمال قرار مىگيرد.»11
ابريق گويا مخصوص ميخوارى بوده كه خيام، در آن رباعى معروف از اين واژه استفاده كرده است:
ابريق مىمرا شكستى ربى (الخ)
ابريق از جمله واژگانى است كه در شعر جاهليت نيز راه يافته است و معناهايى چون: «تنگ - آفتابه و آبريز» داشته است. البته در فارسى جديد به معنى آبريز است كه در واقع همان تنگ لوله دار و ظرف آب مىباشد و طبق حدس ورنركاستل مركب از آب در پهلوى aB فارسى باستان aPi = اوستايى مىباشد. مؤلف «تاج العروس» نيز آن را مشتق از برق دانسته است. بىترديد كلمه ابريق از جمله واژگان فارسى است كه در قرآن كريم راه يافته است و اين تنها واژه فارسى راه يافته به قرآن نيست، بلكه واژگان ديگرى نيز از فارسى به قاموس كلمات قرآنى راه يافته است كه پارهاى از آنها بقرار ذيل است، هر چند كه دانشمندان در مواردى، به فارسى بودن آنها اختلاف نظر دارند مانند:
ابابيل: كه ذكرش رفت و كارادوو آن را فارسى دانسته است.
ابراهيم: به تحقيق بيشتر نيازمند است.
وزير: طبق نظر لاگارد12 واژهاى ايرانى است.
نسخه: بازلاگارد آن را واژهاى ايرانى مىداند.
مَلِك: منوط به تحقيق بيشتر است.
مقلاد: در فارسى بودن آن محل ترديد است.
مِسكْ = واژه به طور مستقيم از فارسى ميانه به پهلوى راه يافته است.
مرجان: به طور مستقيم از منابع ايرانى وارد و زبان عربى نشده است، اما فارسى بودن آن مسلم است.
مدينه: فارسى نيست
مجوس: فارسى ميانه
لات: منوط به تحقيق بيشتر است، اين واژه را بيشتر هزوارش مىدانند و زوارشن (Zavareshn) يا هزوارش، هزار كلمه است كه در سرتاسر نوشتهجات پهلوى اوستا (زند) و در نامههاى پيش از اسلام و پس از آن، هزارها كلمه سامى از لهجه آرامى به كار رفته است، به اين گونه كلمات كه فقط در كتابت مىآمده و به زبان رانده نمىشد، هزوارش مىگفتند: مثال: گوشت به عربى مىشد لحم ولى در نگارش بُسرا مىنوشتند و گوشت مىخواندند از اين گونه كلمات هزار عدد موجود بوده كه به آنها هزوارش مىگفتند.
كنز: بى ترديد يك واژه ايرانى است و با گنج فارسى قرابت خاصّى دارد.
كافور: مأخوذ از يك واژه ايرانى است.
قفل: فارسى است.
فيل: اصل ايرانى دارد.
فردوس: اصل واژه صورتى ايرانى دارد. اين واژه از ديد ريشهشناسى از پيشوند پَرَ (Para) به معنى پيرامون و گرداگرد، و دَئز (daeza) به معنى انباشتن و روى هم چيدن و ديوار نهادن ساخته شده است. و پَرَدَئزَ(Paradaeza) به معناى: باغ و محوطه ديوار كشيده شده مىباشد. اين واژه نيز در گذر زمان با دگرگونىهايى روبرو شده است و به شكلهايى چون: پرديس، فرديس و سرانجام فردوس بكار رفته است. جديدترين شكل تلفظ اروپايى آن كلمه «پاريس» است كه زينتبخش پايتخت فرانسه مىباشد. بنابراين كلمه فردوس با «پارادائز» (Paradis)انگليسى و فرانسوى از يك ريشه است. البته گروهى نيز كلمه «پاريس» را متخذ از زبان لاتينى دانستهاند.
عفريت: ديدگاهها به فارسى بودن اين واژه متمايل است.
عبقرى: به نظر مىرسد كه واژهاى ايرانى باشد.
طين: يك هزوارش پهلوى است.
صُلْب: با ترديد واژهاى ايرانى است.
سِوار: از اصل فارسى است.
سَرْد: ايرانى است.
سربال (شلوار): واژهاى ايرانى است.
سرادق: (سراپرده) واژهاى ايرانى است.
سراج: فارسى است.
جهنّم: منوط به تحقيق بيشترى است.
جند: اصلى ايرانى دارد.
جُناح: اصلى فارسى دارد
استبرق: فارسى است
بنّاء: از آرامى بنارسى راه يافته است.
باب: فارسى است.
5 - ابليس: (Iblis) در انگليسى معادل (Diabolos) و (satan) و در فرانسه (Diable)، درباره دو كلمه ابليس و شيطان در مقاله جداگانهاى توضيح داده شده است.13
6 - أجْر: (Ajr( sanction - punishment - reward
به معناى پاداش و مزد. در اغلب سورهها اين كلمه آمده است. جمع آن «اجور» و صورتهاى فعلى آن مثل «أَجَرَ» و در سوره قصص در ماجراى كار كردن موسى نزد شعيب و از زبان دختر شعيب «صفوراء» كه بعدها به همسرى موسى آمد به صورت فعل امر «إستأجره» بكار رفته است. فعل أجَرَ (مزد پرداخت) ظاهراً از روى صورت اسمى آن ساخته شده است. بعضى از دانشمندان زبانشناسى از جمله زيمّرن آن را از ريشه اكدى و به معناى ياد شده گرفته است و همچنين در آن زبان به معنى مزدور نيز آمده است. از همين ريشه واژه آرامى و سريانى آن نيز به معنى مزدور به كار رفته است. محتمل است كه واژه از زبان آرامى وارد دستگاه زبانى عربى شده باشد.
لازم به توضيح است كه خط آرامى چه آرامى جديد و چه قديم. داراى نارسايىهاى معمول در خطهاى آسيايى است خطّ آرامى مركب از حروف بى صدا است كه تنها دو حرف مصوت اشباع شده در آن منظور است و به صدا در آوردن آن مشكلى اساسى است به ويژه در زبانهاى غير سامى. واژه «اجر» در زبان سريانى (زبان سوريه باستان و زبان متون مقدس وحيانى پيش از عبرى) بيش از آرامى يهودى متداول است.
7 - أحْبارْ (Rabbis)=(Ahbar)
سوره 5 (مائده) آيه 63-44/سوره 9 (توبه) آيات 34-31
جمع حِبرٌ يا حَبْر به معنى فقيه يهودى يا دانشمندان جهود
راغب اصفهانى در «المفردات» آن را از «حبر» به معناى اثر و نشان به جاى گذاشتن (مانند اثر زخم) گرفته و معتقد است دانشمندان يهود را به علت اثرى كه تعاليم ايشان به زندگى طالبان علم مىگذاشته است احبار مىناميدند. (مفردات صفحه 104) اين واژه نخست به صورت مفرد وارد زبان عربى شده و سپس بصورت جمع كاربرد يافته است. واژه «أحبار» از اصطلاحات فنى براى مناصب فقهى يهودان مىباشد.
از معروفترين يهودانى كه به مقام أحبارى رسيده بودند «كعب الأحبار» است كه در ميان مسلمانان به عنوان «جاعل الحديث» معروف است. او از دين يهود به اسلام گرويده بود.
8 - آدَم (Adam)
در سوره 2 (بقره) آيات: 31-34
در سوره 3 (آل عمران) آيات: 33-59
سوره 5 (مائده) آيه 27
سوره 7 (اعراف) آيات: 11-19-26-35-172
سوره 17 (اسراء) آيات: 61-70
سوره 18 (كهف) آيه 50
سوره 19 (مريم) آيه 58
سوره 20 (طه) آيات 115-120
سوره 36 (يس) آيه 60
اين واژه در قرآن كريم همواره نام يك فرد خاص است و در مقايسه با همين نام در واژه عبرى و فينيقى به معناى انسان به مفهوم عام به كار نمىرود، اگر چه اين روند در تركيب «بنى آدم» در سوره 7 (سوره اعراف) آيه 26 تا حدى به هم مىخورد يعنى در اينجا بنى آدم را تا حدى مىتوان گفت كه اسم خاص نبوده و خطاب عام به همه آدميان مىباشد. اين واژه به طور مستقيم از تورات گرفته شده است اگر چه بسيارى از اهل لغت مسلمان، آن را عربى سره دانستهاند. بنگريد به: المعرّب (جواليقى صفحه 8) و همچنين درباره اشتقاق آن نگ به: «مفردات راغب صفحه 12« اگر چه اتفاق آراء بر آن است كه اين واژه عبرى است اما بعضى از روايتها نيز آن را سريانى اصيل دانستهاند. براى اطلاع از تفاوتهاى كلمات انسان بشر و آدم بنگريد به: «خلقت انسان: يدالله سحابى» و «خلقت انسان از آقاى مشكينى» و «جلدهاى جزء اول و دوم تفسير الميزان: علامه طباطبايى»
9 - «إدْريس» = (Idris) = (Enoch)
سوره 19 (مريم) آيات: 56 (به صورت مصرّح) و 57 (به صورت مضمر)
سوره 21 (انبياء) آيه: 85
براى اطلاع كامل از ادريس و چهار پيامبر زنده ديگر بنگريد به مقاله نگارنده در: فصلنامه بينات شماره 43 پاييز 83 با عنوان: «درسى از ادريس»
10 - «أرائك» (Araik) = (kinglytable)
«تخت شاهى» (king dom table)
جمع اريكه: اورنگها
سوره 18 (كهف) آيه 31
سوره 36 (يس) آيه 56
سوره 76 (انسان) آيه 13
سوره 83 (مطفّفين) آيه 23 و 35
اين واژه را تنها در آياتى از قرآن مىتوان ديد كه به توصيف خوشىهاى اهل بهشت مىپردازد.
صاحب مفردات و تاج العروس به صورت مبسوط درباره اين واژه بحث كردهاند بعضى از اهل لغت آن را حبشى دانستهاند كه در اين باره البته ترديد دارند و پارهاى ديگر نيز احتمال مىدهند كه واژه ريشهاى ايرانى داشته باشد براى اطلاع بيشتر درباره اين واژه بنگريد به كتاب پژوهشگر آلمانى ژوزف هورويتس (Horovitz) با عنوان «بررسىهاى قرآنى»
11 - آزر (Azar)
سوره انعام آيه 74
نام عموى حضرت ابراهيم، در كتابهاى سيره پيامبران نام پدر حضرت ابراهيم را «تارُخْ» نوشتهاند. نكتهاى كه در كتاب توماس هايد (Hyde) استاد شرق شناس دانشگاه آكسفورد ديده مىشود، اين است كه او معتقد بود: «آزر نام پدر ابراهيم در زمان شرك بوده و پس از آنكه وى ايمان آورده به تارح (Terah)شهرت يافته است» كه اين موضوع با اساس ديانت پيامبران توحيدى در مباينت است. براى اطّلاع از ديدگاههاى هايدنك به «تاريخ اديان ايرانى صفحه 62« چاپ اكسفورد 1700 م
اما در مورد كلمه آزر، زبان شناسان معتقدند كه اصل آن به دو صورت عازر و آزر در زبان عربى به صورت العازر باز مىگردد. بعضى نيز آزر را به آذر كه در فارسى پهلوى نام ديو يا خداى آتش است ارتباط مىدهند. چنان كه آذربان به معنى نگهبان آتش است.
12 - إرَمْ (Iram)
سوره 89 (فجر) آيه 7 در تركيب «ارم ذات العماد»
صفت شهر قوم عاد
دانشمندان زبان شناس اين واژه را متعلق به نواحى عربستان جنوبى مىدانند.
13 - «أساطير» (Asatir) - (Myth)
سوره 6 (انعام) آيه 25
سوره 8 (انفال) آيه 31
سوره 16 (نحل) آيه 24
سوره 23 (مومنون) آيه 83
سوره 25 (فرقان) آيه 5
سوره 27 (نحل) آيه 68
سوره 46 (احقاف) آيه 17
سوره 68 (قلم) آيه 15
سوره 83 (مطففين) آيه 13
به معنى افسانهها، قصهها، داستانها
اين واژه در همه آيات به صورت تركيب «اساطير الاولين» (داستانهاى پيشينيان) به كار رفته است اين واژه در واقع صفتى بود كه اهل مكه داستانهاى خوانده شده توسط حضرت رسول را كه بر آنان مىخواند به آن توصيف مىكردند. دانشمند اتريشى آلويس اشپرنگر (1893-1813 م( Sprenger به غلط معتقد است كه «اساطيرالاولين» نام كتابى است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم آن را در اختيار داشته است. اما «نولدكه» و همكار و دستيارش «فردريش شوالى» اين نظر اشپرنگر را نپذيرفتند. اين جمله بيشتر از زبان نضربن الحارث در طعن به قرآن شنيده شده است.
اسطوره از ديدگاه پديدارشناسى عبارتست از: روايتى نمادين درباره آفرينش ايزدان - قدّيسان - قهرمانان - ديوان و موجودات ماوراء طبيعى نگ به: «زير آسمانههاى نور صفحه 9»
اسطوره با افسانه فرق مىكند. افسانه عبارت از داستانى سرگرم كننده و غيرعادى است. موجودات اسطورهاى طبيعى نيستند بلكه فراطبيعىاند مانند ايزدباد (رايو)، ايزدآب و... اسطوره را از سَطَرَ به معنى نوشتن مىگيرند اما خود فعل سَطَرَ خود مشتق از سَطْر است و واژه اخير را برگرفته از آرامى دانستهاند. نظر ديگر آن است كه اسطوره از كلمه «ايستورياى» يونانى گرفته شده است. «نظر اشپرنگر»
براى اطلاع بيشتر در خصوص اسطوره نگ: «جستارى چند در فرهنگ ايران» از شادروان دكتر مهرداد بهار و همچنين «رؤيا - اسطوره - حماسه» از دكتر ميرجلال الدين كزازى و كتاب «گستره اسطوره» مجموعه گفت و گو با اسطوره شناسان معروف ايرانى».
1) فصلنامه پژوهشهاى قرآنى «قرآن و واژگان بيگانه» شماره 34، سال نهم، تابستان 1382، ويژه قرآن و حقوق (217 - 206 )1
2) نك: «واژههاى دخيل در قرآن مجيد» آرتور جفرى، ترجمه فارسى، 97.
3. Zimmern, H.)Akhadische Fremd Worterals Beweisfur babylonischen Kulture in Fluss.( Leipzig, 1917
4) پس از اين هر ارجاعى كه به جدول بلاشر و روايت ابن عباس مىشود از دو منبع زير است:
«سير تحول قرآن، مهدى بازرگان» صفحه 24، «قرآن در اسلام، علامه طباطبايى»، 121-26.
5) نويسنده كتابهايى چون «محمّد و قرآن» و كتابى با مشخصات زير:
(Das leben and die leneredes Mohammad, 3 vols. Berlin, 1861-5)
6 و 7) نك: «واژهاى دخيل در قرآن مجيد» صفحات 98-99 و همچنين بنگريد به مقاله «طيراً ابابيل» مجله سخن، سال اول شمارگان 7و8 بهمن و اسفند 438-39 1322.
8) براى مزيد اطلاع از اشعار امية ابن ابى الصلت بنگريد به ويرايش كامل اشعار او توسط فردريك شولتس (F.Schulthess)
9) براى مزيد اطلاع بنگريد به مقاله «نگاهى به واژه حنيف در قرآن» تاليف نگارنده، بيّنات سال نهم شماره 3، پاييز 81
10 و 11) نك به: «تفسير سوره واقعه» دكتر سيد محمد باقر حجتى، چاپ دوم 1374، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 81 و همچنين با اندك تفاوتى «نقش بر آب» دكتر عبدالحسين زرينكوب، ذيل شرح بر «غزل الا يا ايها الساقى» انتشارات علمى.
12) بنگريد به:
Lagarde. pde. (Gesammelte Abhandlungen). leipzig, 1866 "Persische studint. Gottigen." 1884
13) نك: مقاله (يأس ابليس) نوشتارى درباره تراژدى شيطان و دوگانگى او در انتخاب.